تقابل دیدگاه وحدت وجود ابن عربی و آموزه ی نفی صفات در لسان اهل بیت علیهم السلام
نگرش وحدت وجود در بوته ی نقد
قائلان به وحدت وجود برای آنکه بتوانند کثرات را تبیین کنند نظریه ظهور و نیز مراتب مترتب و متلازم ظهور را مطرح کرده اند...
قائلان به وحدت وجود برای آنکه بتوانند کثرات را تبیین کنند نظریه ظهور و نیز مراتب مترتب و متلازم ظهور را مطرح کرده اند و از آنجا به این نتیجه رسیده اند که وجود که به نظرشان همان حق تعالی است در مراتب ظهورش به صفات متقابله کمال و نقص پدیدار گشته و متصف می گردد. بر این اساس به نظر ایشان همانطور که می توان و باید خدا را به قادر، عالم، رازق وصف کرد باید به عاجز، جاهل و مرزوق نیز وصف کرد. کاشانی در اصطلاح الصوفیه، یدین درآیات قرآن را بر همین صفات متقابله تطبیق می کند و می گوید: «الیدان:هما أسماء اللّه المتقابلة کالفاعلة و القابلة، ... قال بعضهم: إن الیدین هما حضرتا الوجوب و الإمکان، و الحق أن التقابل أعم من ذلک، فإن الفاعلة قد یتقابل کالجمیل و الجلیل و اللطیف و القهار و النافع و الضار، و کذا القابلة کالأنیس و الهایب و الراجی و الخایف و المنتفع و المتضرر». بنا براین به نظر این صوفی خداوند هم امیدوار است و هم ترسان، هم سودبر است و هم زیان دیده.
قبل از او هم بزرگ صوفیان، ابن عربی در فص ابراهیمی با عباراتی روشن این مطلب را بیان کرده است: «أ لا تری الحق یظهر بصفات المحدثات، و أخبر بذلک عن نفسه، و بصفات النقص و بصفات الذم؟ ألا تری المخلوق یظهر بصفات الحق من أولها إِلی آخرها و کلها حق له کما هی صفات المحدثات حق للحق. «الحمد للَّه»: فرجعت إِلیه عواقب الثناء من کل حامد و محمود. «وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ» فعمَّ ما ذُمَّ و حُمِدَ، و ما ثَمَّ إِلا محمود و مذموم».
لب سخن ابن عربی در بیان نسبت خداوند با مخلوقات همانطور که در فص نوحی بیان کرده عبارت است از: « فالحق محدود بکل حد»؛ یعنی خداوند در مقام ظهور به هر حدی محدود است و می توان او را با هر تعریفی که از هر چیزی می کنیم تعریف کرد؛ حتی اگر آن چیز از قبیل نقایص، کاستیها، زشتیها و پلیدیها باشد. بنا براین در نظر این صوفی از طرفی مخلوق متصف به همه کمالات الهی است و از طرف دیگر خداوند متصف به همه نقایص خلقی است و می توان همه صفات و نقص را به او نسبت داد. این است نقطه اوج و قله خداشناسی صوفیه وحدت وجودی.
روشن است که این ادعا یعنی وصف خداوند به صفات نقص، مخالف روایات صریح اهل البیت است. اهل البیت علیهم السلام از طرفی خداوند را به صفات کمال خاص خود وصف کرده اند و از طرفی به تنزیهش از صفات نقص مخلوقین و حتی از صفات کمال مخلوقین تاکید ورزیده اند. به عنوان نمونه تنها چند حدیث ماثور از میان صدها حدیث مشتمل بر تنزیه خداوند از اوصاف نقص تقدیم می گردد:
از امام رضا علیه السلام نقل شده است: «أَنَّ مَحْضَ الْإِسْلَامِ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً أَحَداً فَرْداً صَمَداً قَیُّوماً سَمِیعاً بَصِیراً قَدِیراً قَدِیماً قَائِماً بَاقِیاً عَالِماً لَا یَجْهَلُ قَادِراً لَا یَعْجِزُ غَنِیّاً لَا یَحْتَاجُ عَدْلًا لَا یَجُور» (عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج2؛ ص121).
در روایتی در کافی پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب یک یهودی که از کیفیت خداوند سوال کرده بود می فرماید: « قَالَ وَ کَیْفَ أَصِفُ رَبِّی بِالْکَیْفِ وَ الْکَیْفُ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ لَا یُوصَفُ بِخَلْقِه» (الکافی ؛ ج1؛ ص100).
بر خلاف سخن ابن عربی که خداوند را محدود به هر حدی می داند در روایات اهل البیت علاوه بر نفی هر گونه صفات مخلوقین از خداوند بر نفی محدودیت تاکید خاصی صورت گرفته است و حتی گاهی نفی برخی از اوصاف به نفی محدودیت ارجاع داده شده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ اللَّابِسِ الْکِبْرِیَاءِ بِلَا تَجْسِیدٍ وَ الْمُرْتَدِی بِالْجَلَالِ بِلَا تَمْثِیلٍ وَ الْمُسْتَوِی عَلَی الْعَرْشِ بِغَیْرِ زَوَالٍ وَ الْمُتَعَالِی عَلَی الْخَلْقِ بِلَا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَ لَا مُلَامَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ لَیْسَ لَهُ حَدٌّ یُنْتَهَی إِلَی حَدِّهِ» ( الکافی؛ ج1؛ ص 142).
برحسب روایت دیگری امام سجاد علیه السلام می فرماید: «یَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا یُوصَفُ بِمَحْدُودِیَّةٍ عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ فَکَیْفَ یُوصَفُ بِمَحْدُودِیَّةٍ مَنْ لَا یُحَدُّ».
در روایتی امام صادق علیه السلام در مقام استدلال برای نفی جسمیت و صورت از خداوند می فرماید: «...أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ وَ الصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِیَةٌ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ احْتَمَلَ الزِّیَادَةَ وَ النُّقْصَانَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّیَادَةَ وَ النُّقْصَانَ کَانَ مَخْلُوقاً ... وَ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ لَمْ یَتَجَزَّأْ وَ لَمْ یَتَنَاهَ وَ لَمْ یَتَزَایَدْ وَ لَمْ یَتَنَاقَصْ لَوْ کَانَ کَمَا یَقُولُونَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ فَرْقٌ وَ لَا بَیْنَ الْمُنْشِئِ وَ الْمُنْشَإِ لَکِنْ هُوَ الْمُنْشِئُ فَرْقٌ بَیْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَ صَوَّرَهُ وَ أَنْشَأَهُ إِذْ کَانَ لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ وَ لَا یُشْبِهُ هُوَ شَیْئاً»( الکافی؛ ج1؛ ص 106).
از موسی بن جعفر نیز در نفی جسمیت و محدودیت چنین نقل شده است: «أَما عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ وَ الْکَلَامَ غَیْرُ الْمُتَکَلِّمِ مَعَاذَ اللَّهِ وَ أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ هَذَا الْقَوْلِ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَةٌ وَ لَا تَحْدِیدٌ ».(الکافی؛ ج 1؛ ص 106).
در آیات قرآن علاوه بر محکمات تنزیهی آیات مشعر به تشبیه و اتصاف خداوند به صفات مخلوقین از قبیل وجه و ید و عین و نیز رضا و غضب وجود دارند. در این موارد اهل البیت علیهم السلام تاکید کرده اند که به هیچ وجه نباید معنایی از این آیات برداشت کرد که قابل اطلاق بر مخلوقات باشد. در اینجا نیز از میان دهها روایت تنها به ذکر دو نمونه اکتفا می شود:
اول: « قَالَ: کُنْتُ فِی مَجْلِسِ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوی مَا ذَلِکَ الْغَضَبُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هُوَ الْعِقَابُ یَا عَمْرُو إِنَّهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ زَالَ مِنْ شَیْءٍ إِلَی شَیْءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَا یَسْتَفِزُّهُ شَیْءٌ فَیُغَیِّرَهُ. (الکافی ؛ ج1 ؛ ص110).
دوم: « فِی حَدِیثِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَکَانَ مِنْ سُؤَالِهِ أَنْ قَالَ لَهُ فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ لَکِنْ لَیْسَ ذَلِکَ عَلَی مَا یُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الرِّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَیْهِ فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَی حَالٍ لِأَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ مُرَکَّبٌ لِلْأَشْیَاءِ فِیهِ مَدْخَلٌ وَ خَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْیَاءِ فِیهِ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ وَاحِدِیُّ الذَّاتِ وَاحِدِیُّ الْمَعْنَی فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ یَتَدَاخَلُهُ فَیُهَیِّجُهُ وَ یَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَی حَالٍ لِأَنَّ ذَلِکَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِینَ الْعَاجِزِینَ الْمُحْتَاجِینَ» (کافی؛ ج1؛ ص 110).
بدین ترتیب هر چه صوفیه برای خداوند اثبات کرده اند از قبیل صورت، محدودیت و دیگر اوصاف مخلوقات، اهل البیت از خداوند نفی کرده اند. راه گریز متصوفه از صراحت این روایات در منع از وصف کردن خداوند به صفات مخلوقین عبارت است از اینکه: «این روایات ناظر به مقام ذات لااسم و لارسم است و ما صوفیان نیز همین عقیده را داریم که در مقام ذات خداوند متصف به هیچ صفتی نیست».
روشن است که این تاویل، مخالفِ صریح روایات است؛ چرا که اولا روایاتِ نافیِ تشبیه و نافیِ وصفِ خداوند به صفات مخلوقین، این صفات را به قول مطلق از خداوند نفی کرده اند بدون آنکه این نفی را منحصر در مقام ذات کرده باشند؛ بنا بر این بر حسب صریح این روایات باید بقول مطلق این صفات را از خداوند نفی کرد و هیچوقت نباید صفت محدود کننده و صفت نقص را به خداوند نسبت داد.
ثانیا خود این روایات غالبا در کنارِ نفیِ صفاتِ نقصِ مخلوقات و در سیاقی واحد، صفات کمال الهی را نیز برای خداوند ثابت می کنند و این نشان می دهد که این روایات - حتی در فرض وجود مقام ذات لااسم و لارسم- از این مقام سخن نمی گویند بلکه از هر مقامی که بتوان در آن بر خداوند صفات را اطلاق کرد سخن می گویند، و در نتیجه به صورت مطلق صفات کمالی را برای خداوند اثبات و صفات نقص را از او سلب می کنند. از باب نمونه فقط دو روایت نقل می گردد (گرچه روایات بالا نیز چنین بودند):
اول: « عَنْ أَبِی جَعْفَرٍع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ وَ لَا شَیْءَ غَیْرُهُ نُوراً لَا ظَلَامَ فِیهِ وَ صَادِقاً لَا کَذِبَ فِیهِ وَ عَالِماً لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَیّاً لَا مَوْتَ فِیهِ وَ کَذَلِکَ هُوَ الْیَوْمَ وَ کَذَلِکَ لَا یَزَالُ أَبَداً.» (التوحید؛ ص 140)
دوم: «عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کَانَ حَیّاً بِلَا کَیْفٍ وَ لَا أَیْنٍ وَ لَا کَانَ فِی شَیْءٍ وَ لَا کَانَ عَلَی شَیْءٍ وَ لَا ابْتَدَعَ لِمَکَانِهِ مَکَاناً وَ لَا قَوِیَ بَعْدَ مَا کَوَّنَ الْأَشْیَاءَ وَ لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ یَکُونُ وَ لَا کَانَ خِلْواً مِنَ الْقُدْرَةِ عَلَی الْمُلِکِ قَبْلَ إِنْشَائِهِ وَ لَا یَکُونُ خِلْواً مِنَ الْقُدْرَةِ بَعْدَ ذَهَابِهِ کَانَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَهاً حَیّاً بِلَا حَیَاةٍ حَادِثَةٍ مَلِکاً قَبْلَ أَنْ یُنْشِئَ شَیْئاً وَ مَالِکاً بَعْدَ إِنْشَائِهِ وَ لَیْسَ لِلَّهِ حَدٌّ وَ لَا یُعْرَفُ بِشَیْءٍ یُشْبِهُهُ وَ لَا یَهْرَمُلِلْبَقَاءِ وَ لَا یَصْعَقُ لِدَعْوَةِ شَیْءٍ وَ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا وَ کَانَ اللَّهُ حَیّاً بِلَا حَیَاةٍ حَادِثَةٍ وَ لَا کَوْنٍ مَوْصُوفٍ وَ لَا کَیْفٍ مَحْدُودٍ وَ لَا أَیْنٍ مَوْقُوفٍ وَ لَا مَکَانٍ سَاکِنٍ بَلْ حَیٌّ لِنَفْسِهِ».
نکته دیگر جالب توجه در این دو روایت و روایات دیگر آنست که وصف خداوند به اوصاف کمال و نفی صفات نقص مخلوقین از او را در فرض وجود و عدم مخلوقات علی السویه دانسته شده است؛ درست برخلاف صوفیه که همانطور که در بالا دیدیم خداوند را پس از خلقت و در مقام ظهورات خلقی با اوصاف مخلوقات وصف می کنند.
در اینجاست که این حدیث اهل البیت جلوه می کند که : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِسَلَمَةَ بْنِ کُهَیْلٍ وَ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»(الکافی ؛ ج1 ؛ ص399).
عقاید خود را از کسانی اخذ کنیم که فردا روز در پیشگاه الهی حجتی برای آن داشته باشیم، پاکانی که ادب و آداب سخن گفتن با خدا را به ما آموختند، نه از کسانی که اوج ادبشان – و اگر بفهمند اوج بی ادبیشان- در پیشگاه الهی آنست که به پارس سگ لبیک گویند: «نقل است که شبی با مریدی در راه میرفت. سگی بانگ کرد. جنید گفت:«لبّیک! لبّیک!». مرید گفت: «این چه حال است؟». گفت: «قوّه و دمدمه سگ از قهر حق تعالی- دیدم و آواز او از قدرت حق- تعالی- شنیدم و سگ را در میانه ندیدم. لاجرم لبّیک جواب دادم»(تذکره الأولیاء؛ القسم الثانی؛ ص 15).
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً ( الکهف : 5)
تکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (مریم : 90)