از اصالت سیاست به اصالت اجتماع
یکی از گردنه های صعب العبور جامعه ایمانی در دوره کنونی اصالت سیاست و اُوِردُزِ برخی سیاستورزان یا سیاست اندیشان در توجیهِ دینیِ مواضع سیاسی یا نفی آنها است...
یکی از گردنه های صعب العبور جامعه ایمانی در دوره کنونی اصالت سیاست و اُوِردُزِ برخی سیاستورزان یا سیاست اندیشان در توجیهِ دینیِ مواضع سیاسی یا نفی آنها است. میدانیم که مواضع و اقدامات سیاسی در طول زمان تغییر میپذیرند و به بهتر و بدتر تبدیل میشوند؛ آمیخته به صواب و خطایند؛ و اگر ناصواب باشند، نتایج سوء آنها آنگاه کاملا عیان میگردد که صاحب آن مواضع یا اقدامات در سمت خود نیستند یا اصلا در قید حیات نیستند.
اگر موضعگیریها و اقدامات سیاسی به توجهیات و استنادات غلیظ دینی مستند شوند، اکثر کسانی که دانش تخصصی در باب دین ندارند دین را مساوی همان مواضع و اقدامات سیاسی خواهند دانست و در نتیجه اگر سیاستهای روز را آسیبزا یا فاقد کارایی بدانند، تحت تاثیر القاءات دین ستیزان یا با انگیزه های اصلاحی خودشان، سراغ بنیادهای اعتقادی میروند تا با رد یا تضعیف یا بازتفسیرِ دلخواه آنها راه جدیدی را در اعتقاد و سیاست باز کنند و از این طریق به زعم خود نابسامانیهای جامعه را بسامان کنند.
هم از اینروست که در جامعه ما برخی از منتقدانِ سیاسی هر ازگاهی بحث را به امامت و سیره امامان و شعائر شیعه میکشانند تا در نهایت از دل نقد آموزه ها و شعائرِ امامت یا کم اهمیت جلوه دادن آنها نتیجه بگیرند که باید رفتار سیاسیمان را مبتنی بر تفسیر دیگری از امامت یا برپایه برجستهسازی برخی ابعاد آن و حاشیه رانی برخی از ابعاد دیگرش اصلاح کنیم تا بتوانیم طرحی نو در عرصه سیاست دراندازیم. در اینجاست که عناصری از روشنفکری غرب گرا و اصلاح طلبی تسنن گرا راه خود را به دل نظریه پردازیهای جدید در باب امامت شیعی باز میکند و آن را در جهتِ معکوسِ روندِ غالب، به ابزاری برای توجیه مواضع سیاسی نوپدید و معارضه گرا بدل میکند. چه آن استفاده ابزاری اقتدار گرایانه و چه این استفاده ابزاری منتقدانه و به اصطلاح اصلاح گرایانه هر دو در نگاه ابزاری به امامت و هزینه کردن آن برای مسائل و مواضع روز مشترک اند و هر دو سرمایه امر قدسی را به پای امور گذرایی میریزند که به زودی صورت مسالهشان پاک خواهد شد. این وضعیتی است که از دوران قاجار به این سو با آن مواجه و در آن گرفتاریم: باز تفسیر غربگرایانه و سنی مآبانه امامتِ شیعی.
به گمانم یکی از بهترین راههای مواجهه با این چالش و عبور از این گردنه برای جامعه ایمانی اصالت اجتماع بجای اصالت سیاست است؛ بر این اساس، شایسته و بایسته است که جامعه ایمانی بجای استغراق در توجیه سیاست یا تقابل با آن، تلاش کند که تمهیدات اجتماعی لازم برای زیست مومنانه جامعه ایمانی را فراهم کند بی آنکه مواضع نظری و عملی اش به ابزاری سیاسی تبدیل شود که اصحاب گرایشهای متقابل سیاسی از آن برای توجیه سیاستهای گذرا یا نقد آنها استفاده کنند. بر این اساس، انسجام و زیست ایمانی جامعه شیعه بر قدرت سیاسی ایشان اولیت و اولویت دارد.
قدرت و نفوذ سیاسی جامعه ایمانی بیش از آنکه مطلوبیت ذاتی داشته باشد مقدمهای است برای صیانت از این جامعه و نیروی فرهنگی و اقتدار اجتماعی آن. زیست مومنانه جامعه ایمانی نه بر اِعمال قوه قهریه و مداخله انتظامی بلکه بر تعهد، و اخلاقیت و همبستگی اجتماعی مومنان استوار است. اگر جامعه ایمانی نتواند با نیروی فرهنگ و انسجام اجتماعی خود از اخلاقیت و شریعتمداری خود محافظت کند قدرتِ سختِ انتظامی نیز نخواهد توانست. بر این اساس، مهمترین کارکردِ قدرت و اقتدار سیاسی اهل ایمان - در زمانی که چنین قدرتی حاصل یا دستیاب باشد- عبارت است از تمهید و تسهیلِ همبستگی اجتماعی جامعه ایمانی بر محور ایمان و مولفه های نظری و عملی آن. اگر قدرت سیاسی نتواند این نقش را تسهیلگرانه ایفا کند، نخواهد توانست تحمیلگرانه اخلاقیت و شریعتمداری جامعه را حفظ کند و خود نیز در مسیر افول قرار خواهد گرفت.
بر این اساس سزاوار است که ایمانیان، خواه دستی در قدرت داشته باشند و خواه نظاره گر یا منتقد باشند، بجای تقدیس یا تحقیر قدرت به این مساله بپردازند که قدرت تا چه حد به تقویت جامعه ایمانی و همبستگی اعضای آن مدد رسانیده و تا چه حد این جامعه و همبستگی آن را تضعیف کرده است. با طرح این سوال است که می توان در میان دو گزینه قدرت در خدمت جامعه و جامعه در خدمت قدرت، گزینه صحیح را برگزید.