آیا عقیده به مهدویت مطابق ظواهر قرآن است؟
.
در جایی خواندم که کسی نوشته بود: عقیده به امام زمان بهعنوان امامی که به دنیا آمده و غایب شده، خلاف ظاهر آیات قرآن است؛ چرا که سنت الهی درباره همه انبیا این بوده که در زمان خود، قومشان را دعوت به صراط مستقیم کردهاند بدون آنکه قرون متوالی غایب از انظار باشند. آیه قرآن هم میگوید در سنت الهی تغییر و تبدیلی نیست: سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تجَِدُ لِسُنَّتِنَا تحَْوِیلاً.
پاسخ این اشکال از جمله به قرار ذیل است:
1. ابتدا لازم است یادآور شویم امامیه و اصحاب دیگر مذاهب اسلامی بر این باورند که در کنار قرآن، سنت نیز منبع مستقلی برای معرفت دینی بهشمار میرود؛ به گونهای که اگر عقیده یا حکمی به صرف سنت معتبر قابل اثبات بود، مسلمان باید به آن معتقد و ملتزم باشد. بر همین اساس در کتب کلامی و فقهی، برخی از اعتقادات و احکام را می توان یافت که هیچ آیهای دلالتی بر آن ندارد. بدین ترتیب، اگر سنت معتبر ما را به امامت، غیبت و مهدویت امام زمان برساند، هیچ اشکالی ندارد که هیچ آیهای در تایید آن نیابیم و همچنان به آن معتقد باشیم.
2. به لحاظ تاریخی نخستین کسی که اندیشه اکتفا به قرآن را مطرح کرد، عمر بن الخطاب بود که با هدف جلوگیری از کتابت وصیت توسط رسول خدا، مدعی هذیانگویی حضرتش گردید. پس از رسول خدا، سیاست محدودسازی نقل سخنان رسول خدا بهشدت توسط سه خلیفه نخست پیگیری شد. به نظر می رسد بهرغم توجیهاتی از قبیل پرهیز از اختلاط حدیث با قرآن که توسط خلفا مطرح گردید، هدف اصلی ایشان جلوگیری از انتشار احادیثی بود که می توانست مشروعیت خلافت را زیر سوال ببرد.
در کنار این سیاست محدودکننده، سیاست توجیهکننده نیز دنبال شد و به موجب آن احادیثی جعل شد مبنی بر اینکه رسول خدا بشری است که به موجب هوای نفس غضب میکند و خشنود میشود و لذا نباید به سخنان حاکی از رضا و غضبش وقعی نهاد و حتی فراتر از آن، مغضوب شدن توسط رسول خدا را باید دلیل بر فضیلت گرفت. صحیح مسلم - م (8/ 25)6787 حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ حَدَّثَنَا لَیْثٌ عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ سَالِمٍ مَوْلَی النَّصْرِیِّینَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ یَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- یَقُولُ « اللَّهُمَّ إِنَّمَا مُحَمَّدٌ بَشَرٌ یَغْضَبُ کَمَا یَغْضَبُ الْبَشَرُ وَإِنِّی قَدِ اتَّخَذْتُ عِنْدَکَ عَهْدًا لَنْ تُخْلِفَنِیهِ فَأَیُّمَا مُؤْمِنٍ آذَیْتُهُ أَوْ سَبَبْتُهُ أَوْ جَلَدْتُهُ فَاجْعَلْهَا لَهُ کَفَّارَةً وَقُرْبَةً تُقَرِّبُهُ بِهَا إِلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.
به همین دلیل، مسلم بن حجاج نیشابوری، پس از نقل حدیث فوق و چند حدیث هم مضمون دیگر، حدیث لااشبع الله بطنه را که در آن رسول خدا معاویه را نفرین کرده می آورد تا بگوید به موجب آن احادیث، این حدیث مدح معاویه است. از جمله احادیث جالب که پشت پرده احادیث بشری بودن رضا و غضب رسول خدا را برملا میکند این حدیث است که در سنن ابی داود نقل شده است: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ بْنُ قُدَامَةَ الثَّقَفِیُّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ قَیْسٍ الْمَاصِرُ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی قُرَّةَ قَالَ کَانَ حُذَیْفَةُ بِالْمَدَائِنِ فَکَانَ یَذْکُرُ أَشْیَاءَ قَالَهَا رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- لأُنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فِی الْغَضَبِ فَیَنْطَلِقُ نَاسٌ مِمَّنْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ حُذَیْفَةَ فَیَأْتُونَ سَلْمَانَ فَیَذْکُرُونَ لَهُ قَوْلَ حُذَیْفَةَ فَیَقُولُ سَلْمَانُ حُذَیْفَةُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُ فَیَرْجِعُونَ إِلَی حُذَیْفَةَ فَیَقُولُونَ لَهُ قَدْ ذَکَرْنَا قَوْلَکَ لِسَلْمَانَ فَمَا صَدَّقَکَ وَلاَ کَذَّبَکَ. فَأَتَی حُذَیْفَةُ سَلْمَانَ وَهُوَ فِی مَبْقَلَةٍ فَقَالَ یَا سَلْمَانُ مَا یَمْنَعُکَ أَنْ تُصَدِّقَنِی بِمَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَقَالَ سَلْمَانُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- کَانَ یَغْضَبُ فَیَقُولُ فِی الْغَضَبِ لِنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَیَرْضَی فَیَقُولُ فِی الرِّضَا لِنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ أَمَا تَنْتَهِی حَتَّی تُوَرِّثَ رِجَالاً حُبَّ رِجَالٍ وَرِجَالاً بُغْضَ رِجَالٍ وَحَتَّی تُوقِعَ اخْتِلاَفًا وَفُرْقَةً وَلَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- خَطَبَ فَقَالَ « أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِی سَبَبْتُهُ سَبَّةً أَوْ لَعَنْتُهُ لَعْنَةً فِی غَضَبِی - فَإِنَّمَا أَنَا مِنْ وَلَدِ آدَمَ أَغْضَبُ کَمَا یَغْضَبُونَ وَإِنَّمَا بَعَثَنِی رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ - فَاجْعَلْهَا عَلَیْهِمْ صَلاَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ ». وَاللَّهِ لَتَنْتَهِیَنَّ أَوْ لأَکْتُبَنَّ إِلَی عُمَرَ.
این حدیث -صرف نظر از آنکه به نظر میرسد نام سلمان به دروغ در آن جاسازی شده است- گزارش تاریخی مهمی را دربر دارد؛ چرا که نشان میدهد احادیثی که حذیفه درباره حب و بغضهای رسول خدا نسبت به افراد نقل میکرده در جامعه تاثیرگذار بوده است و لذا برخی برای خنثی کردن آن اولا به حدیث بشری بودن رضا و غضب رسول خدا تمسک کردهاند و ثانیا تهدید کردهاند که اگر حذیفه از نقل احادیث رسول خدا دست برندارد، مراتب را طی نامهای به عمر گزارش خواهند کرد؛ تهدیدی که نشان میدهد منعکننده اصلی از نقل این احادیث خود خلیفه بوده است.
3. رسول خدا به انحاء مختلف گاهی مستقیماً و گاه بالملازمه با قرآن بسندگی مقابله کرده است. از جمله اینکه حضرت در قالب پیشگویی بیان فرموده که نزدیک است که کسی بر تخت خود بنشیند و وقتی حدیث من برایش خوانده میشود بگوید کتاب خدا بین شما و خدا قرار دارد: یُوشِکُ أَنْ یَقْعُدَ الرَّجُلُ مِنْکُمْ عَلَی أَرِیکَتِهِ یُحَدَّثُ بِحَدِیثِی فَیَقُولُ : بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ کِتَابُ اللهِ ، فَمَا وَجَدْنَا فِیهِ حَلَالًا اسْتَحْلَلْنَاهُ ، وَمَا وَجَدْنَا فِیهِ حَرَامًا حَرَّمْنَاهُ ، وَإِنَّمَا حَرَّمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ کَمَا حَرَّمَ اللهُ». شاید گویاترین حدیث متواتر در اینباره حدیث ثقلین باشد که بر حجیت توأمان قرآن و اهل البیت دلالت دارد.
4. در بالا به ریشههای تاریخی قرآنبسندگی در گذشته دور اشاره شد. در گذشته نزدیک، در دوره قاجار کمکم جریان به اصطلاح قرآنیون و به تعبیر آقابزرگ تهرانی جریان تسنین (سنیسازی جامعه شیعه) در جامعه شیعه شکل گرفت. جریانی که تلاش داشت به بهانه تأکید بر قرآن، سنت را به حاشیه براند. اصحاب این جریان که علاوه بر اتخاذ مبانی کلامی سنی، به لحاظ سیاسی، تمایلات پاناسلامیستی داشتند (و دارند) و از این رو اختصاصات اعتقادی و شعائری شیعه را مانعی بر سر راه وحدت امت اسلام تلقی میکردند، تلاش داشتند که به بهانه محوریت قرآن، احادیث امامیه را که سرمنشأ این اختصاصات تلقی می کردند، عمدتاً ضعیف و خرافی و خلاف قرآن معرفی کنند. تألیفات و تبلیغات این جریان در شعاعی وسیعتر از خودشان تاثیرگذار بوده است. لذا برخی افراد بهرغم عدم وابستگی جریانی و عدم اعتقاد به مبانی کلامی ایشان، گاه ناخودآگاه مطالب ایشان را بازگو میکنند بیآنکه از ریشههای تاریخی آن آگاهی داشته باشند.
5. برخلاف پندار قرآنبسندگان، فهم قرآن ذاتاً و عرضاً و نیز بنا به تعلیم خود قرآن، نیازمند معلم است. در قرآن کریم نقش پیامبر علاوه بر تلاوت، تعلیم قرآن معرفی شده است که قاعدتاً عملی افزون بر تلاوت است. اما صرف نظر از این آیات که بر نقش معلم در تعلم قرآن تأکید دارند، قرآن کریم به لحاظ سبک بیانش ذاتاً به معلم نیاز دارد. سبک بیان قرآنی در عین القاء یک چهارچوب مفهومی، چندپهلو و پرسشبرانگیز است. تعدادی از مفسران به این چندپهلوییها اشاره کردهاند و گاه تصریح کردهاند که راهی برای رفع آنها وجود ندارد. ماوردی در النکت و العیون در مقام بیان تفسیر آیات، 947 بار تعبیر فیه اقاویل، 559 بار تعبیر فیه تأویلات و 917 بار تعبیر فیه اوجه را به کار برده است. جهات چندپهلویی آیات قرآن و در واقع جهات نیاز قرآن به معلم فراواناند: یکی از آنها عبارت است فراوانی آیاتی است که وصفی را بیان داشتهاند اما نه آن وصف را به صورت دقیق تعریف کردهاند و نه مصادیق آن را مشخص کردهاند؛ مانند:
- اسمائی که خداوند به آدم آموخت: البقرة، 31: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؛
- امانتی که به آسمانها و زمین عرضه کرد: الأحزاب، 72: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛
- کلماتی که آدم از خداوند گرفت: البقرة، 37: فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ؛
- شجره ملعونه در قرآن: الإسراء، 60: وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبیراً؛
- اعراف و رجالی که بر آنند: الأعراف، 46: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ؛
- دابة الارض: النمل، 82: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ؛
- حدیثی که پیامبر به برخی زنانش گفت: التحریم، 3: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ؛
- آیات محکم و متشابه: آل عمران، 7: هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ؛
و دهها مورد دیگر که خواهناخواه دانستن تعریف و مصداقشان در فهم آیات و مآلا در امر هدایت نقش تعیینکنندهای دارند و اصولاً بدون دانستن تعریف و مصادیق آنها نه فهم رخ میدهد و نه هدایت. مثلاً در خصوص تعریف و تفکیک آیات محکم از متشابه، هیچ سرنخ قرآنی تعیینکنندهای وجود ندارد. لذا در صورت بسنده کردن به قرآن در فهم قرآن، در هیچ آیهای احتمال متشابه بودن آن و در نتیجه گمراه شدن در نتیجه تبعیت از آن منتفی نیست.
راه حلهای مفسران نیز در اینجا باری از دوش برنمیدارد؛ چرا که ایشان هم مفهوماً و مصداقاً در تعریف و تعیین محکمات و متشابهات اختلاف کردهاند. البته این تنها یکی از جهات چندپهلویی آیات قرآن است. وجود این جهات ابهامانگیز نشان می دهد که خداوند قرآن را بهعنوان متنی نازل کرده که صرفاً معلم الهی میتواند از عهده تعلیم آن برآید.
6. فراتر از مسئله ابهامانگیزی آیات قرآن که موجب میشود در خصوص بسیاری از آیات به یک معنای ظاهری مستقر دست نیابیم، اکتفا به ظواهر قرآن در فرض تحقق آن و پرهیز از مراجعه به معلم میتواند موجب ضلالت و گمراهی گردد. برای مثال دلالت آیات قرآن بر تشبیه بسیار روشنتر از دلالت آنها بر تنزیه است: آیات راجع بر استواء خداوند بر عرش، آمدن پروردگار و فرشتگان در روز قیامت (الفجر، 22: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا)، نظر وجوه بندگان به رب در روز قیامت، رفتن ابراهیم به سوی پروردگارش، غضبناک شدن و اسفناک شدن و استهزاء خداوند، لیعلمها و لنعلمهای قرآن (که در آنها خداوند کاری را انجام میدهد تا بداند؛ مثلا این الکهف، 12: ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً.) و آیات دیگر همهگی طنینی بلکه ظهوری تشبیهی دارند. در مقابل آیات اندکی را میتوان یافت که اشارهای تنزیهی داشته باشند. حال آیا عقیده به تنزیه خلاف ظواهر قرآن است؟ در نظر بدوی قطعاً پاسخ مثبت است و نمیتوان منکر دلالت تشبیهی مجموع این آیات شد. امّا معلمان قرآن برای ما توضیح دادهاند که چگونه باید این آیات را فهمید تا در ورطه تشبیه نغلطید. بنابراین، باید برای فهم آنچه در قران آمده به معلم مراجعه کرد تا ما را از ظاهرگرایی در تفسیر قرآن برهاند.
7. این انتظار که به موجب آیه سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تجَِدُ لِسُنَّتِنَا تحَْوِیلاً، درباره حضرت مهدی همان سنتهایی جاری باشد که در انبیای پیشین جاری بود، انتظار نادرستی است؛ چرا که:
- اولاً ما به صرف آیات، دقیقاً نمیدانیم چه سنتی در انبیاء پیشین جاری بوده است. آیه ماقبل این آیه عبارت است از: وَ إِن کَادُواْ لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَ إِذًا لَّا یَلْبَثُونَ خِلَافَکَ إِلَّا قَلِیلًا که ترجمه آن طبق ترجمه آیتی چنین است: و نزدیک بود که تو را از این سرزمین برکنند تا از آنجا آوارهات سازند و خود پس از تو جز اندک زمانی نمیماندند. ظاهر آیه می گوید اگر تو را از مکه اخراج میکردند بعد از مدت کوتاهی هلاک میشدند و این همان سنتی است که در انبیای پیشین جاری بود و سنت الهی تغییرناپذیر است. همینجا چندین سوال مطرح میشود: مگر اهل مکه پیامبر را اخراج نکردند؟ پس چرا اتفاق خاصی برایشان نیفتاد؟ مگر در امتهای پیشین موردی نبوده پیامبران یا کشته شدهاند یا مجبور به ترک قوم خود شدهاند ولی بلای فراگیری برایشان نازل نشده است؟
- ثانیاً طبق نظر برخی از مفسران که به گمانم علامه طباطبایی و ابنعاشور جزو ایشاناند، سنتی که در آیه از آن سخن رفته، سنت الهی در اقوام انبیا است و نه سنت الهی در خود انبیا. لکن همانطور که در ادبیات بحث شده، در اضافه ادنی مناسبت کافی است. لذا آیه نسبت به اینکه درباره خود انبیا چه سنتی وجود داشته ساکت است.
- ثالثاً ویژگیها و سرنوشت انبیا و اقوامشان در قرآن بسیار متفاوت از هم بوده است: برخی به دست اقوامشان کشته شدهاند؛ برخی پذیرفته شدهاند؛ برخی به آسمان رفتهاند؛ برخی از قوم خود گریختهاند. واقعاً کدام یک سنت الهی بوده است؟ از کجا بدانیم که قرآن وقتی از سنت انبیا سخن میگوید (بر فرض که در آیه فوق چنین سخنی گفته باشد) دقیقاً از چه چیزی سخن می گوید؟
- رابعاً اصولا بنا بر عقیده امامیه، امام زمان نبی و رسول نیست تا انتظار داشته باشیم که سنتهایی که درباره انبیاء جاری بوده –که البته به صرف قرآن نمیدانیم دقیقاً چه بوده- درباره حضرتش جاری باشد. به همین جهت لازم نیست همان سنتهایی که درباره انبیا جاری بوده درباره حضرتش جاری باشد. کما اینکه لازم نیست اتفاقاتی که برای حضرت افتاده و میافتد، همانهایی باشد که برای انبیا اتفاق افتاده است؛ یعنی آیات قرآن ایجاب نمیکنند که امام زمان همچون عیسی با نفخ فرشته از مادری باکره متولد شده باشد و همانند یونس مدتی را در شکم ماهی گذرانده باشد و بعداً به آسمان عروج کرده باشد و هزاران سال در آسمان بماند تا در آخر الزمان دوباره به زمین بیاید. بنابراین، این ادعا که امامت و غیبت حضرت مخالف قرآن است هیچ مستند قرآنی ندارد.
8. با این حال شیعه همچنان معتقد است که اعتقاد به مهدی آنگونه که به آن باور دارد، با چهارچوب آیات قرآنی مطابق است؛ برخلاف اعتقاد به خلافت که اهل تسنن بدان باور دارد. خلافت تسنن مبتنی بر تغلب، شورا و بیعت اهل حل و عقد است در حالی که هیچ آیهای در قرآن چنین شیوهای را بهعنوان شیوه مشروع رسیدن به حاکمیت مطرح نکرده است. در مقابل، در قرآن کریم از مضامینی همچون جعل امامت، ایتاء ملک و بعث بهعنوان ملک و پادشاه سخن به میان آمده که در همه آنها خداوند سمتی را به افراد میدهد. بنابراین اگر شیعه بگوید فردی وجود دارد که خداوند او را به مقام امامت برگزیده یا به او ملک داده یا او را بهعنوان ملک برگزیده، با این چهارچوب مرجع سازگاری دارد.
به ویژه که در آیات قرآن نه فقط آیهای دال بر انحصار این موارد به گذشته گان وارد نشده، بلکه فراتر از این، آیات سوره شعراء بهویژه آیه وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍُ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًاً (74) اشاره روشنی دارد که در امت اسلام افرادی مصداق امام محسوب میشوند و از جانب خداوند به این مقام برگزیده میشوند. در این آیه گروهی را بهگونهای مدحتآمیز وصف میکند که از خداوند میخواهند ایشان را امام متقین قرار دهد. طبعاً اگر کسانی در امت اسلام وجود ندارند که این دعایشان مستجاب شده و خداوند ایشان را به امامت برگزیده باشد، انزال این آیه لغو میشد. اصولاً آیات قرآن به هنگام وصف مردمان نیک و بد هماره از مصادیق عینی سخن می گویند. همچنین آیه 59 سوره النساء (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) اشاره روشنی دارد به اینکه هماره در میان مسلمانان اولی الامر وجود دارند. همانطور که اشاره شد در چهارچوب آیات قرآن هیج راهی برای رسیدن به هیچ سمتی جز تعیین الهی معرفی نشده است. بنا بر این اعتقاد شیعه به امامت کسی که به جعل و نصب الهی به امامت رسیده و در هر زمانی نیز چنین فردی وجود دارد، مطابقت کامل دارد با آیات قرآن. (البته انطباق آموزه مهدویت با قرآن ابعاد دیگری نیز دارد که پرداختن بدان مجال دیگری می طلبد).
فراتر از بحث انطباق آموزه مهدویت با قرآن، می توان گفت که با توجه به مجموع آیات الهی و از جمله دو آیه فوق انکار وجود امام حی خلاف قرآن است.
9. وضعیتهای مختلف امامی که شیعه به آن معتقد است اعم از حضور و غیبت و ظهور تفاوتی در ماهیت این امامت ایجاد نمی کند. امام ممکن است سالها خانه نشین شود یا همانند امام سجاد و امام باقر و امام صادق در زمان شدیدترین ظلمها و سختترین تحولات سیاسی و نظامی سکوت اختیار کند یا به زندان بیفتد و از دسترس عموم خارج شود و به حسب ظاهر نقش سیاسی و اجتماعی خاصی ایفا نکند؛ در عین حال همان امامی باشد که خداوند برگزیده است.
غیبت نیز یکی از همین وضعیتهاست. هیچکدام از این حالات منافاتی با امامت بهعنوان یک مقام موهبتی الهی ندارد؛ گرچه وظایف هر امام به لحاظ نوع فعالیت و گستره روابط اجتماعی و سیاسی متفاوت از امام دیگر است. ما فلسفه تفاوت این اوضاع و این وظایف را نمی دانیم. همانطور که درباره انبیای گذشته پاسخ هزاران سوال را نمیدانیم (چرا تعداد انبیا بیشتر و کمتر نشده؟ چرا زمان بعثت انبیا زودتر و دیرتر نشده؟ چرا پیامبر جدیدی نیامده؟ چرا عیسی باید به آسمان برود؟ چرا موسی بهعنوان یکی از پیامبران اولی العزم باید مأمور به تعلم از یک انسان ناشناخته شود؟ چرا برخی پیامبران جنگیدند و برخی نه؟ چرا سلیمان باید آن همه شوکت داشته باشد...) درباره امامان قبلی نیز هزاران سؤال ما بیجواب است.
البته پیامبر و امامان در حد دانش اندک ما وجوهی را بهعنوان حکمت بیان کردهاند تا عقل ناقص ما کمی آرام بگیرد؛ اما روشن است اصل این امور ریشه در علم و حکمت لایتناهی خداوند دارد که ما تقریباً هیچ از آن نمیدانیم. پس در عین تلاش عقلیای که برای فهمیدن برخی وجوه این تفاوتها میکنیم در نهایت باید در همه این موارد به حکمت الهی اعتماد کنیم.
10. برای اینکه مسئله غیبت حضرت قابل هضمتر شود، توجه به معنای دقیقتر آن مفید مینماید: غیبت در اصل بدین معناست که حضرت زندگی بهنحو ناشناس را درپیش گرفتهاند؛ گاه در مناطق دوردست و گاه در میان مردم. غیبت حضرت به معنای تبدیل شدن به یک موجود اثیری یا نامرئی نیست. همچنین غیبت به معنای فقدان کنشگری و اقدام از جانب حضرت نیست؛ چرا که حضرت در طول دوران غیبت، و لو به صورت ناشناس مشغول انجام وظایفیاند که خداوند برایشان تعیین کرده است. این وظایف ممکن است از قبیل اقداماتی باشد که خضر انجام میداد. اقداماتی که حتی پیامبر اولی العزمی همچون موسی از وجه آن بیخبر بود؛ کما اینکه تا پیش از ملاقات خضر از اصل وجود چنین شخصی و مکانش و اقداماتش بیخبر بود.
در اینجا مناسب است که به تفاوت بین ظهور و قیام توجه کنیم. در واقع در امامت، بین این دو ملازمه و همزمانی وجود ندارد: حضرت مدت قابل توجهی پیش از قیامش ظهور میکند اما قیام نمی کند؛ بلکه منتظر اذن قیام میماند. کما اینکه اکثر امامان قبلی هم حاضر بودند ولی قیام نکردند. پس از این حیث تفاوتی بین حضرت و مابقی امامان وجود ندارد. بر این اساس، اگر حضرت الان ظهور کرده بودند باز همین وظایفی را انجام میدادند که الان انجام میدهند. بنابراین، عقیده شیعه به مهدویت بهعنوان اعتقاد به امام زندهای که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، مصداقی برای اعتقاد به امامت است و نه چیزی افزون بر آن یا متفاوت از آن.