یادداشت استاد سبحانی در کانال شخصی
دانش تجربی از منظر فلسفه اسلامی (تبیین و نقد)
برداشت فیلسوفانه از علم و تجربه و تفسیری که فلسفه اسلامی از استقراء و تجربه ارائه میدهد از جهات گوناگون جای نقد و بررسی دارد.
فلسفه اسلامی از همان آغاز، تفسیری از استقراء و تجربه ارائه داد که نه تنها فلسفه را با دشواریهای چندی مواجه ساخت، بلکه تلقی عالمان را از دانش تجربی به انحراف کشید و این بدفهمی خود یکی از موانع رشد علوم تجربی در حوزه تمدن اسلامی گردید.
البته این تصویر کهن هنوز هم در انگاره بسیاری از فیلسوفان معاصر جای گرفته و پروژه «علم دینی» را با این تصور، به تصویر میکشند.
این برداشت فیلسوفانه از علم و تجربه از جهات گوناگون جای نقد و بررسی دارد:
1. فیلسوفان مسلمان علم طبیعی را از اقسام حکمت نظری برشمردند و روش معمول در آن را برهان دانستند که از قیاس یقینی و قضایای یقینی(از مشاهدات و تجربیات تا اولیات و حدسیات) تشکیل میگردد.
در این چارچوب، مشاهدات گزارههای یقینی هستند و تجربیات تنها به دلیل آن که به یک قیاس برهانی بازمیگردد، اعتبار دارند و استقراء تام نیز به این روی پذیرفته است که به قیاس مقسّم بازمیگردد. استقراء ناقص اما به دلیل آن که ظنی است، در هیچ یک از اقسام حکمت نظری، اعتباری ندارد.
بنابراین در این نگرش، روش دانش تجربی از محدوده منطق قیاسی و برهان یقینی فراتر نمی رود.
2. فیلسوفان مسلمان بر این اساس، روش علم طبیعی را بر پایه قیاس و با بهرهگیری از قضایای اولی و نیز حدسیات و تجربیات بنا میگذاشتند و بر این گمان بودند که به دانش یقینی طبیعی راه یافته اند (رک. طبیعیات شفا)
این گمان که تجربه از طریق قیاس به یقین می رسد، هر چند گاه نادرستی آن بر پارهای فیلسوفان آشکار میگشت (رک. اساس الاقتباس) اما فلسفه اسلامی در عمل برای جبران این نقص و ارائه تبیین تازه از دانش تجربی نه تنها اندیشهای نکرد، بلکه هم در منطق و هم در طبیعیات، بر همان مبانی پیشین پیش رفت، به طوری که تا آخرین اثار در این حوزه، همچنان بر همان تصور کهن از علم تجربی تاکید می شود(رک. رساله برهان علامه طباطبائی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، استاد جوادی آملی)
3. تلقی از حسیات به عنوان قضایای یقینی سخت مورد تردید است و کمکم فلاسفه نیز خود از این موضع عدول کرده اند، بی آن که توجه شود که در این صورت، نه تنها تجربه نیز جایگاه فلسفی خود را از دست می دهد بلکه سایر مقدمات برهان (مثل متواترات و حدسیات) هم از مرتبه یقینی فرومی آید و باب برهان و حد در متافیزیک هم بر روی فیلسوفان بسته می شود.
4. تعریف فیلسوفان از تجربه به عنوان قیاسی که کبرای آن یک قضیه عقلی «الاتفاقی لایکوناکثریا» می باشد، از جهات متعدد محل مناقشه است:
1.خود این قضیه اوّلی نیست و یا باید تجربی باشد و یا استقرای ناقص که در هر دو صورت، نظریه فیلسوفان در علم تجربی به چالش کشیده می شود.
2.معلوم نیست که «اکثری» به چه تعدادی تحقق می یابد و اساسا شناخت اکثریت افراد یا رویدادها امری نامیسور است.
3.خود این گزاره الاتفاقی از جهات مختلف قابل مناقشه است، چون «رویداد اکثری» هیچ دلیلی برای کشف «علت حقیقی» نیست و در معرض خلط ما بالعرض و ما بالذات است. وانگهی، باید دید که این تعداد اکثری از همه گونههای موضوع است و یا تنها در یک گونه خاص جستجو شده است و ...
4.اگر مشاهده خودش یقینی نباشد، صغرای این قیاس، غیر یقینی خواهد بود و نتیجه تابع اخص مقدمات است.
5. تاریخ علم نیز به روشنی بر علیه فیلسوفان شهادت می دهد و نشان میدهد که دانشمندان نه به دنبال علم یقینی (یقین ضروری و بالمعنی الاخص) بوده اند و نه برای دانش خویش به قیاس پناه می برده اند. به ویژه علم جدید که پایه دانش را بر فرضیه و آزمون می گذارد و حتی خود را نیازمند استقراء هم نمی داند.
6. با پذیرش تعریف فیلسوفان از علم تجربی، هرگز نمی توان طرحی برای «علم دینی» در انداخت و بلکه باید به مسیری که دانش مدرن پیش رفته است، تن داد.
نظریه علم شناسی در فلسفه اسلامی ( که استاد آیت الله جوادی آملی نیز بر آن تاکید دارند)، در عرصه علم دینی هیچ نتیجه ملموس و روشنی را در پیش روی نمی نهد؛ این دیدگاه یا علم تجربی را دور از دسترس بلکه ممتنع می سازد و یا به پذیرش علم سکولار فتوا می دهد.
به بیان دیگر، تلقی فیلسوفانه از دانش، یا علم را به انسداد می کشاند و یا پروژه علم دینی را ناکام می گذارد.